تلفن به صدا دراومد. من و پدر با تعجب به هم نگاه کردیم، گفتیم یعنی کی می تونه باشه ؟ من گفتم: ببخشید بابا جان ولی من حال ندارم بلند شم برم و تلفن رو جواب بدم، دست شما رو می بوسه! ناگهان دیدم چهره ی پدرم در هم شد و گفت : محمدی ؟ بله ما با محمدی ها فامیل هستیم، چطور مگه آقا ؟ تو این لحظه به خودم گفتم : غلط نکنم زنگ زدن خبر بد بدن! از جام بلند شدم و سرآسیمه رفتم داخل آشپزخونه. پدرم گفت : بله ؟ تصادف کردن ؟ با چی با موتور ؟ ای بابا
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت